زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
در این دل شکسته به غیر از شراره نیست همراه من به جز جگر پاره پاره نیست میریزد از دو چشم ترم اشک بیکسی دیگر به آسـمان دلـم یک سـتـاره نیست خون خـدا! تو مرگ مرا از خـدا بخواه در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست تاب و توان نمانده که گویم چها گذشت تاب سخـن کجا؟ که تـوان اشاره نیست ای گوشوار عرش زجا خیز و خود ببین بر گوش دختران تو یک گوشواره نیست یک جرعه آب خورده رباب و هزار حیف شیر آمده به سینه ولی شیرخواره نیست با اشک دیـده، غـسل زیـارت نـمـودهام خوشتر ز قتلگاه تو، دارالزیاره نیست با این سکوت خود به خدا میکشی مرا با من سخن بگو دلم از سنگ خواره نیست |